قصههای خاردار برای بچههای خاردار
نشسته بودیم با الکساندر نگاش میکردیم، بار صدم تونست دونه رو برسونه بالای دیوار. دونه گندم رو از پشت مورچههه برداشتم گذاشتم دهنم. گفتم میبینی پسرم ؟ خیلی وقتا ارزششو نداره...
+ نوشته شده در دوشنبه دهم مرداد ۱۳۹۰ ساعت 21:40 توسط راننده تاکسی
|